کودک جدی3

وقت غذایش شده، البته مادرش این طور فکر می کند، دنبال کودک می دود و به زور غذا را به دهانش می ریزد

کودک ابرو در هم کشیده نیمی را می خورد ونیم دیگر را بیرون می ریزد. صورت مادر از عصبانیت سرخ شده و چهره در مانده ها را پیدا کرده. قاشق بعدی را به غذا می زند، با لبخندی بدون عاطفه می گوید:"الآن اَم رو می دم داداشت بخوره، زود باش زود باش بخور"

اما کودک میلی نشان نمی دهد و چهار دست و پا فرار می کند. این بار مادر با بی حوصلگی قاشق را نزدیک دهان کودک می برد می گوید:" توتو برو، نیا پسرم رو بخور، الآن غذاش رو می خوره، زود باش زود باش! الآن توتو میآد می خورتت" اما کودک فقط سرش را تکان می دهد و جیغ می کشد و غذا نمی خورد.

کودک غذا نخورد اما:

فهمید باید خود خواه باشد و نگذارد چیزی نصیب دیگری شود.

ترسی بی دلیل و نا بجا در دلش ایجاد شد که فقط برایش اضطراب آورد. 




برچسب ها : روانشناسی کودک